آیا از خود پرسیدهاید که روحیهی ملی در یک کشور چطور جان میگیرد و به کدام شیوه عرض اندام میکند؟ بدانید که این روحیه، که در ظاهر همگانی مینماید و در اصل فردی است، آنوقت در ذهن یک فرد جامعه زنده میشود که آن فرد خود را، با مرور زمان، در پرتو اساطیر، دستآوردها، هنرها، افتخارات و تجارب مشترک ملتی ببیند و آگاهانه و یا ناخودآگاه پارچههای از اینها را برداشته و آهسته آهسته به خود هویتی بتراشد. این تماس دوامدار فرد را چنان مجذوب خود میکند که او در هر شاهکار ادبی همشهریانش قصهی خود را میخواند، در هر نقاشی زیبای هموطنش رنگهای دلپسند خود را میبیند، در هر ساز و آواز طنینی و ابرازی از احساسات درونی خود را میشنود، و در هر کامیابی غریب بچهی میهن خود، رضامندی خود را مییابد.
به همین دلیل است که ملتهای آگاه میکوشند حتی کوچکترین اثر و یا دستاورد خلقشده در پهنای کشور و جزئیترین افتخار کسبشده در درازنای تاریخ خویش را ارج بگزارند و به گوش و دیدهی افراد ملت برسانند. البته این آگاهی فردی است که آگاهی یک ملت را تشکیل میدهد. و این رشد جزء و شیوهی انتقال استعدادهایش است که کل را میسازد و به او کیفت بالاتر از جمع اجزاء میدهد.
در تلاش برای بیدار کردن و رشد دادن همین روحیهی ملی، بگذارید تا یکی از شخصیتهای مهم هنری کشور، پروفیسور غلاممحمد میمنگی را برای شما دوستان دور از وطن معرفی کنم.
چندی پیش، نوشتهی یکی از قلم به دستان منور، آقای پامیرزاد به دستم رسید که میخواهم آن را در این هفته با شما شریک بسازم.
غلاممحمد، فرزند عبدالباقی مینگباشی و او فرزند صوفی مینگباشی، در سال 1252 خورشیدی در شهر میمنهی ولایت فاریاب به دنیا آمده و تا هفت سالگی در آنجا به سر برده و سپس با مادرش به کابل آورده میشود و در سرای نورمحمدخان، واقع در گذر قاضی فیضاللهخان در شهر کهنهی کابل جابهجا میگردند و تحت نظارت شدید حکومت مستبد وقت قرار میگیرند. در این وقت برای غلاممحمد پنج روپیه و برای مادرش سالانه سی روپیه (تنخواه) مقرر میگردد و تمام جایداد منقول و غیرمنقولشان ظبط میشود.
اینک دوسال بعد که غلاممحمد نه ساله شده و در میمنه سواد آموخته بود و به هنر رسم علاقهی مفرطی داشت و مشق رسامی میکرد، هوای رفتن به زادگاه مألوفش بر سرش میخورد و پرندهی کوچکی را که چنانچه گفته شد بعداً به پرندهی نجات مسمی میگردد، رسم میکند و به ضمیمهی یک عریضه به وسیلهی شخصی به حضور عبدالرحمنخان تقدیم میدارد. این رسم زیبا مورد توجه امیر قرار میگیرد ولی او شک میداشته که رسمی به این زیبایی از طرف غلاممحمد نه ساله نقاشی شده باشد. لذا فوراً دستور میدهد تا قلم و کاغذ آماده و به غلاممحمد میگوید که در گوشهی اتاق نشسته زیر نظر خودش پرنده را رسم نماید. از آنجا که شاعری گفته :
«نقاش نقش ثانی بهتر کشد ز اول»
غلاممحمد آن را به همان ظرافت و تناسب عالی رسم میکند و عبدالرحمنخان از این استعداد وی در شگفت اندر میشود و به رفتش به میمنه موافقه نمیکند، برعکس به طبیب دربارش (داکتر جان گیری) انگلیسی که نقاش ورزیده هم میباشد دستور میدهد تا غلاممحمد را در ارگ در نزد خود هنر نقاشی بیاموزد و حتی حاضریاش را شخصاً کنترول مینماید.
اینجاست که غلاممحمد در پایان ده سال کار هنری تحت مراقبت شدید دربار، هنر رسامی را به اوجش میرساند و چنان لیاقت حاصل میکند که به معاش سالانهی 1000 روپیهی کابلی به حیث نقاش دربار عز و تقرب حاصل مینماید. وی تا سال 1298 خورشیدی که دورهی پایان حکمروایی حبیبالله سراج است، به کارهای هنری خود ادامه میدهد و آفریدههایی به جهان هنر تقدیم مینماید. اکثر آثار قیمتدار او که ارزش تاریخی داشتند در موزیم کابل وجود داشت، معلوم نیست که حالا هم موجود هستند یا به یغما برده شده است.
دورهی عروج و عزت (عضویت در جنبش مشروطهخواهان) و تأسیس مکتب صنایع نفیسه در کابل
پرفیسور در دورهی حبیبالله سراج به اوج شهرت هنری میرسد و از کارهای خود غالباً حقالزحمه هم دریافت میکند. چنانکه قبلاً یادآور شدیم او با شخصیتهای بزرگ سیاسی، علمی و فرهنگی کشورما محشور میگردد و عضویت جنبش مشروطهخواهان را حاصل مینماید که بعداً نامهی آنها را به امیر حبیبالله به جلالآباد میبرد و مورد غضب او قرار میگیرد و تحت فشار غل و زنجیر به کابل فرستاده میشود. میگویند آنقدر بر دست و پا و گردن محبوسین زنجیرها آویخته میشد که یکی از آنها در زندان گفته بود که :
بندیای را بس بود زولانهی
این همه زنجیر در زنجیر چیست
پروفیسور در این وقت عضویت فعال جریدهی سراج الاخبار که تحت سرپرستی محمود طرزی نشر میشد، عضویت انجمن معارف و عضویت ادارهی ترقی صنایع وطن راحاصل میکند و یکی از همکاران نزدیک مطبعه دولتی، مطبعه حربی و مطبعه معارف محسوب میگردد و از همه مهمتر به کار خارقالعاده که عبارت از تأسیس مکتب صنایع نفیسه در کابل است توفیق مییابد.
در سال 1283 خوشیدی ده نفر دانشجوی افغان و چهار نفر دانشجوی اتریشی که از روسیه پناهگزین افغانستان شده بودند به امر حبیبالله سراج به پروفیسور معرفی میشوند و تحت نظر او هنر نقاشی را فرا میگیرند.
به این ترتیب این شخصیت هنری و فرهنگی که در تاریخ معاصر کشور ما جایگاه والا دارد، چه در مراکز هنری فوقالذکر و چه در ماشینخانهی دارالسطنه کابل، مکتبهای حبیبه و حربیهی وقت به صفت استاد نیز خدمت میکند، شاگردان زیادی را تربیت و به جامعه هنری وطن تقدیم مینماید. پروفیسور به اثر لیاقت و کاردانی با شخصیتهای بزرگ ترکتبار آسیای میانه، ایران، هند و سایر شخصیتهای بزرگ سیاسی و اجتماعی کشور نیز آشنایی حاصل میدارد و مورد احترام همه قرار میگیرد که ازین جمله میتوان از شخص شاه امانالله، شاه محمدولیخان آگاه دروازی وکیل امانالله ، محمود طرزی و جمیعت مشروطهخواهان نام برد که از هریک آنها تحسیننامههایی ، آن هم یکی نه، بلکه چندین تا در متن کتاب به چاپ رسیده که به عنوان پروفیسور ارسال کردهاند. شاه ایران لقب پروفیسوری شرق را رسماً عنوانی عزیزاللهخان سفیر افغانستان درایران به پروفیسور اعطا کرده است.
پروفیسور غلاممحمد میمنگی، در سال 1278 که به اوج شهرت رسیده بود و به القاب نقاش، رسام، مصور (صورتگر) نیز یاد میگردید و 25 سال داشت که با یکی از اقارب خود به نام زینتبانو ازدواج میکند که ثمر آن دو پسر و سه دختر است که نامهای شان ازین قرار میباشد :
1 ـ بانوحمیرا، خانم علیمحمدخان بدخشی وزیر دربار ظاهرخان. از وی یک فرزند بنام ضیاءجان مانده است.
2 ـ غلام محیالدینخان فارغ مکتب صنایع نفیسهی کابل. با طاهره دختر عثمانقلخان ازدواج کرده ثمر ازدواجشان شش پسر و دو دختر است. از پسران وی مصطفی، فرید و وحید هم مانند جدشان صاحب استعداد در هنر نقاشی هستند که نامهایشان را دراین مقاله میخوانیم.
3 ـ عبدالروف میمنگی فارغ مکتب امانی (نجات) با دختر یکی از علمای بزگ طب، دوکتور ربیع بیگ ترکی ازدواج کرده، فرزندانش عبارتاند از: نجیبالله سرخابی، خالد سرخابی، سهیلا سرخابی (خانم همایون سرخابی)، فوزیه سرخابی (خانم نعیمخان نزهیی) و عبدالله سرخابی.
4 ـ بانو زرینتاج خانم، شخصیت مبارز و نستوه وطن، دانشمند، شاعر و مشروطهخواه ، محمدکریم نزیهی جلوه است.
5 ـ بانو گوهر تاج، خانم محترم نظیرقلخان میمنگی، یکی از شخصیتهای ملی و مشهور میمنه.
واقعه ها
وی یکی از روز ها از شهر برلین ، آهنگ شهر دیگر کرده و به ترین (( ریل )) می نشیند ، با خود یک بکس دستی دارد که ُپاسپورت و همه اسناد او بداخل آن است بداخل ریل دو جوان جرمن در چوکی مقابل غلام محمد میمنگی قرار دارند و غلام محمد تنها در مقابل شان نشسته و بکس خوِیش را در کنارش مانده است ساعتی بعد خواب بالای غلام محمد غلبه میکند و بعد از آن که بیدار میشود میبیند که بکس مفقود شده و دو جوان هم در کدام ایستگاهی پایین شده اند . غلام محمد خان موضوع را به پولیس اطلاع میدهد و پولیس هم به آن دو نفر جرمن که مقابلش نشسته بودند اشتباه مینماید.از غلام محمد میپرسد که آیا میتوانی چهره های آنها را بیاد بیاوری ؟ در جواب میگوید بلی حتی میتوانم که چهره هایشان را نقش بندم فورآ از حافظه محیر العقول خود کار گرفته هردو را از یاد رسم میکند و پولیس آنرا با خود برده بعد از چندی بکس را از دست آنها میگیرد و این موضوع در یکی از اخبار های مشهور آلمان به نشر و چاپ میرسد.
نویسینده فرند یوسف..
نویسینده فرند یوسف..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر