۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

دانشوران افغانستان و جهان


علامه محمود طرزی 







محمود طرزی پسر سردار غلام محمد خان طرزی، نواده سردار رحمدل خان برادر امیر دوست محمد خان در سال 1868 در شهر غزنی متولد گردید.

محمود طرزی یک سیاستمدار بارز و واقعی، ادیب و شخصیت نامدار افغانستان بود به کشور و مردم افغانستان عشق بی پایان و محبت سرشار داشت.

در سال 1881 هنگامیکه محمود طرزی 14 سال داشت یک جا با پدرش سردار غلام محمد خان بنابر اختلاف که بین امیر عبدالرحمن خان و پدرش پیدا شد از راه کویته بسوی هند حرکت کرد. وی در مدت سه سال و شش ماه زندگی در بندر کراچی در رشته های مختلف مانند آموزش علوم ریاضی، فلسفه و آموختن زبان اردو در پهلوی رشته مورد علاقه اش ادبیات پرداخت . در سال 1884 از بندر کراچی با خانواده اش عازم بغداد و باز استانبول گردید و در شام مسکن گزید.

محمود طرزی از کودکی علاقه زیادی بمطالعه کتب داشت. ضمن فراگرفتن علوم عصر به کسب زبان عربی و ترکی نیز پرداخت. ادب زبان دری را بیشتر و بیشتر نزد پدر خود میاموخت.غلام محمد خان طرزی ادیب، شاعر و خوش نویس بود و در دربار امیر دوست محمد خان لقب" ارجمند دانشمند" داشت. آثار خطی او در آرشیو ملی افغانستان در کابل وجود داشت. به اثر تشویق پدر، محمود طرزی بنوشتن نظم و نثر آغاز نمود. مطالعه شباروزی اکثر کتب مهمه متداول ترکی عثمانی که از زبان های اروپایی ترجمه شده بود او را از تحولات سیاسی و علمی جهان با خبر ساخته بود. محمود طرزی زمانیکه در دمشق بود در امور ایالت سوریه در داخل امپراتوری عثمانی کار میکرد. کار سکرتری و تماس با مردم وی را با زندگی جدید آزادی خواهان آنجا بیشترآشنا ساخت و همین آشنایی اوست که مفکوره آزادی خواهی و ضد استعماری را در وی تقویت بخشید. بر علاوه در تربیه اولیه تمایلات سیاسی و اجتماعی محمود طرزی بدون شک ملاقات های سید جمال الدین افغانی تاثیر عمیق داشته است. وی در مدت هفت ماه اقامت نزدسید جمال الدین که قبلآ از دوستان نزدیک پدرش بود کاملآ نظر او را بخود جلب کرد چنانچه خودش بیان میکند :" سید در اخیر عمر افکار و نظریات سیاسی خود را بر وی بیان میکرد" و از همین وقت محمود طرزی توجه زیادتری بنوشتن مقالات سیاسی و داستان های اجتماعی نمود.

هنگامیکه محمود طرزی در سال 1903 برای بار اول به افغانستان آمد و امیر جبیب الله خان که دانش ، فضل و مفکوره های مترقی وی را دید از او دعوت کرد تا بکابل بر گردد. محمود طرزی که از جمله اشخاص وطنپرست و ملت پرور بود و جز کمک و بلند بردن سویه زندگی مردم و مملکت دیگر آروزی نداشت این دعوت را قبول کرد و پس از9 ماه اقامت در کابل دوباره از راه بمبی عازم دمشق شد و در سال 1905 با تمام خانواده بعد از22 سال دوری از وطن بکشور مراجعت کرد.

پیش از رسیدن محمود طرزی هیچ یک مدرسه معاصر که قابل ذکر باشد در افغانستان وجود نداشت. امیر حبیب الله خان تازه به معارف عصری اظهار علاقه کرده و مکتب حبیبه را تاسیس کرد . بااینکه علایم تحولات مادی اندک اندک نمایان شده بود مگر بازهم از نظر تحول فکری افغانستان کشور پیشرفته نبود. افکار محمود طرزی در کشور خودش افکار بیگانه تلقی میشد. قابل قدر است که در طی چند سال مبارزه همین افکار را در بین اهل سواد بحدی نشر کرد که به حیث اصیل ترین افکار آزادی خواهان و آزادی طلبان افغان بروز نمود.

با آمدن محمود طرزی جنبش های ملی و سیاسی بشکل فعالتر شروع میشود.زیرا وی برای تامین آسایش مردم خیلی زود دست بکار شد. بمجرد رسیدن بکابل خاطرات و ایده های که از مسافرت ها و مذاکرات با اشخاص فهمیده و ورزیده اندوخته بود همه را در راه بلند بردن سویه زندگی مردم و بدست آوردن استقلال افغانستان بکار برد و با همۀ این تجارب و اندوخته ها بمبارزه فعال پرداخت که در حقیقت فعالیت های سیاسی محمود طرزی در افغانستان از همین وقت 1905 مطابق 1284 ه.ش شروع میشود.

محمود طرزی از نخستین روز وردش توجه مردم باسواد را بخود جلب کرد، بدین معنی که جوانان روشنفکر عسکری و ملکی بگفتار او علاقه گرفتند تا از اندوخته های وی برای بوجود آوردن یک افغانستان مترقی استفاده نمایند.

زمانیکه از نویسندگی محمود طرزی سخنی زده میشود بیش از همه سراج الاخبار افغانیه جلب توجه مینماید. امیر حبیب الله خان در سال 1905 نشر جریده ای را بنام سراج الاخبار در کابل بمولوی عبدالروف خان مدرس مدرسه شاهی کابل اجازه داد.

ولی این جریده بیشتر از یک شماره منتشر نگردید. اگر چه اولین دستگاه مطبوعات در افغانستان در نیمه دوم قرن 19 روی کار شد اما رکود عمومی اقتصادی و اجتماعی و کلتوری مملکت از یک طرف و بیسوادی مردم از جانب دیگر مانع اساسی صنعت چاپ و پیدایش مطبوعات در افغانستان شده بود. اما فغالیت اساسی مطبوعاتی در افغانستان بصورت دوامدار و بدون معطلی با خبر نگاری یا بهتر بگویم با فعالیت های محمود طرزی آغاز میشود که با نشر مجدد جریده سراج الاخبار1911-1919 خدمات بزرگی را در ساحه مطبوعات کشور عملی میسازد بدین سبب اگر او را پدر ژورنالیزم افغانستان یا بنیادگذار تحول فکری و فرهنگ وطن بگوییم شایسته و بجاست، زیرا او بودکه چراغ روزنامه نگاری را دوباره افروخت و بدون وقفه ادامه داد. او راه فرهنگ جدید را باز و تحول فکری را در کشور راه داد و جوانان افغان را از روشنی تحولات جهان با خبر ساخته و در راه آزادی و ترقی کشور به مبارزه دعوت نمود.

" این جریده مکتب جدیدی در ادب اجتماعی کشور گشود و راه نشرات تازه ادبی و سیاسی بادریچۀ از زندگی جهان نوین بررخ مطالعین باز کرد. جریده از استقلال تام مملکت حرف زد و با نفوذ استعماری دولت انگلیس مخالفت شدید نمود....

این جریده از هرج ومرج اداره داخلی نیز انتقاد میکرد،مهذا بزودی مرکز علنی آزادی خواهان و اصلاح طلبان کشور گردید."(1)

محمود طرزی برای پیشبرد مرام های انکشافی خود چون یک سیاستمدار بزرگ که با عزم ثابت قدم گذلشته بود شروع به فعالیت نمود.

فعالیت های سیاسی و اجتماعی محمود طرزی و جوانان افغان در درجه اول متوجه آزادی و اوضاع داخلی افغانستان و افشا کردن ماهیت استعمار در آسیا و کوشش سلطه جویان اروپایی برای تولید موانع در ترقی افغانستان بود زیرا قوه استعمارگرانه انگلیس در آن زمان در افغانستان بشدت پیش میرفت.

سراح الاخبار به پشتیبانی از مردم خود یعنی رها یی از استعمار برخاست و در زودترین فرصت خاموشی برده وار را در هم شکست و چون اسلحه برای گرفتن استقلال سد راه استعمار شد.

حقیقتآ هدف اصلی محمود طرزی افشا کردن کرکتر تسلط جویان ممالک استعمارگر مخصوصآ انگلیس ها بود. بدین سبب روی صفحات سراج الاخبار مقالات ضد استعماروبرعلیه سیاست انگلیس ها شماره به شماره زیاد شده میرفت. طرزی نوشت:" ما تسخیر کنندگان آسیا را غاصبین و غارتگران میدانیم، اروپائیان تنها به اروپا قناعت نکرده دست طمع به امریکا و استرالیا و افریقا دراز کردند به آن هم قناعت نکرده آرزو دارند دولت های بزرگ آسیائی را نیز جز خود سازند ،بدین سبب حرص و طمع شان روز بروز زیاد شده میرود.

محمود طرزی سیاستمدار خیلی با عظمتی بود و با مهارت سیاسی که داشت حساسیت زبان را درک نموده و مدبرانه میکوشید که با ارتجاع داخلی که حرکت سری مشروطه خواهان را در سال 1908-1909 بشدت سرکوب نمودند و هر لحظه آماده از بین بردن آزادی خواهان بودند با تدبیر و دور اندیشانه بر خوردنماید و برای رسیدن به اهداف خود خیلی مبتکرانه برخورد میکرد.

" البته جریده که در یک محیط مطلق العنانی شدید زیرنظر مستقیم دولت منتشر میگردید نمی توانست با استبداد و روش شخصی شاه تماس بگیردو لهذا برای بقایای خودبه مدیحه سرایی شخص شاه متوسل میشد و دراین راه غلو میورزید. او مقالات بسیاری زیر عنوان" مزایا و ثنای اعلحضرت" مینوشت و از سیروشفر و شکار و دربار شاه سخن میزد در مدح از شکار امیر چنین عنوان میکرد:

شکارگاه چناری: 

همه آهوان صحرا سر خود نهاده به کف بامید آنکه روزی بشکار خواهی آمد.

......سراج الاخباربرای خوش نگهداشتن امیر حبیب الله خان جنبش های دیموکراتیک ترکیه و ایران را نیز تذمیم میکرد."

محمود طرزی در روی صفحات جریده سراج الاخبار چشم خوانندگان خود را در برای گرفتن آزادی باز نمود وی نوشت: " اگر میخواهید و آرزو دارید در میان زندگان مثل مردگان زندگی نکنید پس طرز روش زندگانی را اختیار کنید زیرا این وضع شایان حال یک مُلک غیور نیست بیدار شوید کمر همت بسته کنید سعی ورزید بی حسی وافسردگی را ترک نمایید . پس ای برادران وقت تنبلگری بگذشت ورفت حرکت کنید آیا جای تاسف نیست که همه اقوام عام برای حفظ حیات و نگهداشت عظمت قومی خود مصروف حرکت اند ولی ما افغانها هنوز در خواب سنگین آسوده خاطر غنوده ایم."

جای دیگر می نویسد:" ای جوانان وطن نی وقت خواب و غفلت است، موسم بیداری و مردانگی و غیرت است ما که افغانیم ما را ننگ افغانی سزد زانکه بی ننگی به افغان بی نهایت خجالت است."

سراج الاخبار مربی فکری عدۀ از روشنفکران و شهزاده امان الله خان بود و در انقلاب سیاسی افغانستان تاثیر بزرگی داشت.

جریده سراج الاخبار از ابتدا راجع به سیاست حکومت بریتانیا نمی نوشت ولی با نزدیک شدن جنگ اول جهانی و ستمگری های که در مقابل ملت های مسلمان و خاصه دولت عثمانی صورت میگرفت ، این مقالات خصومت آمیز و تحقیرآمیز تر شد که بلاخره حکومت هند بریتانوی از این حالت سخت نگران شده امر سانسور آنرا در حکومت خویش صادر کرد . گرچه در ترکستان روسی در سال 1912 سانسور شده بود، زیرا آنها میدیدند که در پهلوی گوش شان اخباری بر ضد سیاست و افشا کردن ماهیت استعماری نشر میشود.

نشر مقالات محمود طرزی بر ضد استعمار و سیاست اشغالگرانه حکومت بریتانیا روی صفحات جریده سراج الاخبارعقاید سیاسی محمود طرزی را ترسیم میکرد.

در سراج الاخبار نه تنها مقالات سیاسی نشر میشد بلکه اشعار سیاسی نیز بچاپ میرسید که یکی از این اشعار بنام" بلبل گرفتار " از " پریشان " یعنی عبدالهادی داوی همکار فعال جریده سراج الاخبار بود که حتی نماینده هند بریتانوی بعد از نشر این شعر در تلاش گرفتاری آن عده جوانان افغان برآمد ولی موفق نشد.



مبارزه محمود طرزی و جوانان افغان در راه آزادی وطن بمقابل سیاست استعمار گرانه انگلیس از صفحات درخشان تاریخ کشور ما است . وایسرای هند بریتانوی به امیر اطلاع داد که اگر سراج الاخبار بدین لحن به نشرات ضد ادامه میدهد ما توزیع آنرا در سر زمین هند بریتانوی منع می نماییم.ولی با وجو سانسور و فشار های شدیدامیر آن زمان، محمود طرزی از هدف خود بر نگشت و ماهیت استعمارگران و قوۀ ارتجاع داخل را تازیانه میزد و پیوسته طرزی میگفت سراج الاخبار جریده دولتی نیست بلکه به اجازه دولت نشر میشود و هدف آن با حبر ساختن هموطنان از احوال جهان است.

هر قدر زمان پیشتر برود و دامنه مطبوعات وسیع تر شود و تحقیقات بیشتر گردد ارزش و تابندگی سراج الاخبار افغانیه و فعالیت های سیاسی و پیهم محمود طرزی که در راۀ آزادی و بهبود مملکت نموده است بهتر و واضح تر نموددار میگردد.

محمود طرزی در سال 1917 (شماره 13سال7دلو1296ه.ش) در مقاله ای زیر عنوان "استقلال دولت غلیه مستقله افغانستان" چنین نوشت:" افغانستان دولت با استقلال آزاد بوده و هست و خواهد بود" طرزی بعد از تعریف کلمه استقلال از نظر لغوی و حقوقی گفت:" دولت علیه افغانستان به همه معانی استقلال، مستقل وآزاد بوده و هست و خواهد بود. ما شش و نیم سال است که خود را مستقل اعلان کرده ایم و بر خلاف دعوی خود هیچ مدعی ندیده ایم...."

انتشار جریده سراج الاخبار افغانیه در تاریخ آزادی افغانستان اهمیت و مقام خاصی را دارا بوده و در مطبوعات کشور نیز در نوع خود بی نظیر بوده است ، زیرا این جریده بود که تهداب تربیه نسل جدید آزادی خواهان ملی افغان را گذاشت و در تدارک مقدمات انقلاب فکری و آزادی خواهی و تحول ادبی که چند سال بود در افغانستان بوقوع پیوست رول مهم و ارزنده را ایفا کرد.

جریده سراج الاخبار در مدت 7 سال و چند ماه نشرات خویش یعنی تا زمستان 1297 مطابق دسامبر 1918 که بعدآ جای خود را به اخبار جدید بنام ( امان افغان) خالی نمود که نشر آنرا شاگردان محمود طرزی متعهد شدند به عنوان مدارک آموزش برای مبارزان آزادیخواه نقش برجسته را دارا بود.

البته نشرو ترویج علنی نظریات ضد انگلیسی با وجود فشار های حکومت و سانسور شدید که از طرف مقامات آن زمان اعمال میشد کاری بود بسی دشوار به همین علت محمود طرزی در لا بلای مطالب گوناگون با روش عالمانه و ماهرانه سیاسی نظریات آزادی خواهی و ضد استعماری را تا آن جاییکه نشر جریده را به خطر نمی انداخت نشر میکرد.

محمود طرزی بخاطر بیداری شعوری نسل جوان افغان در پهلوی مقالات در سراج الاخبار افغانیه نظریات علمی و فلسفی را بصورت ضمیمه در سراج الاخبار و یا بصورت جداگانه بچاپ میرسانید. او در مدت فعالیت های اجتماعی ، سیاسی و ادبی خویش در افغانستان در حدود 25 کتاب تالیف و ترجمه نموده و اضافه تر از 500 مقاله را به نشر رسانیده است که این آثار نشانۀ از عمق دانش و فهم وی میباشد. برخی از آثارطرزی: سراج الاخبار، سراج الا طفال، سیاحت، علم و اسلامیت،آیا چه باید کرد، ادب در فن، جغرافیای منظوم، معلم حکمت، فلسفه وطن، از هر دهن سخنی، حی و علی الفلاح و حی علی الصلاح ،و پراگند، مختصر جغرافیای عمومی، روضه حکم و غیره و تراجم ناولهای ژول دون: سیاحت در دور زمین، سیاحت در جو هوا،سیاحت در زیر بحر ، جزیره پنهان و ترجمه تاریخ جنگ روس و جاپان.

با قیمت ترین و مهمترین چیزیکه محمود طرزی برای ملت افغان ساخت همانا مرد مبارز و وطنپرست اعلحضرت امیر امان الله خان میباشد.یگانه مربی و رهنمای این مرد با همت و ملت پرور محمود طرزی بود. از انجاییکه محمود طرزی عشق و علاقمندی خاصی بوطن خود و اعلحضرت امان الله خان داشت ، همیشه رهنمایی های خود را برای ترقی و رفاه جامعه توسط نوشته های خود و بطور خاص به پادشاه افغانستان میرساند.

محمود طرزی انسان خیلی ها مقاومی بود،هر پیش آمد ناگواری که بوی رسیدتحمل کرد و ره مبارزه را ترک نکرد تا که بمقصد خود رسید. غبار مینویسد محمود طزی خود را سعادتمند میدانست که در زندگی خود غلبه افغانستان را بر انگلیس دید و کشور را مستقل یافت و ترویج تمدن و فرهنگ جدید جهان را در وطن ملاحظه کرد.

در دسامبر سال 1918 که فضای سیاسی بسیار دشوار شده بود، محمود طرزی چاپ و نشر سراج الاخبار را قطع نمود اما بعد از جلوس امان الله خان در فبروری 1919 محمود طرزی مکلف به اجرای وظایف سیاسی گردید.

در سال 1919 وزیر خارجه و رکن دولت امانی گردید، رئیس هیئت صلح افغانی در منصوری و کابل بود. در کمترین فرصت توانست که روابط دوستانه و دیپلوماتیک را با کشور های مانند روسیه شوروی ، فرانسه ، ایتالیا، سویس و دیگر کشور های اروپایی قایم نماید.

در باره اینکه محمود طرزی ژورنالیزم و یا روزنامه نگاری را همیشه وظیفه اصلی خود میدانست. محمد کاظم آهنگ از قول جناب جبیب اله طرزی نقل میکند که روزی بعد از استرداد استقلال افغانستان جریده طلوع افغان کندهار به مسئولیت مولوی صالح محمد هوتک در سال 1921 راجع به سیاست افغانستان و بریتانیا مقاله نوشته بود. و از آنجا که وظیفه حبیب الله طرزی ایجاب میکرد مکتوبی نوشت که تحریرچنین مقالات در مناسبات سیاسی جنجال بارمیاورد بایددر نشر چنین مقالات با وزراتخانه مشوره شود . مدیر اخبار صالح محمد خان هوتک در جواب این نامه مکتوب شدید ی بوزارت خارجه نوشت و حبیب الله طرزی نیزجواب شدیدتری نوشت وخواست امضاء وزیر را در آن مکتوب بگیرد. وقتیکه محمود طرزی نامه را سر تا پا خواند بسوی من( حبیب الله طرزی) نگریست و گفت تو میخواهی که این مکتوب را بالای من امضا کنی . عرض کردم بلی زیرا بر وزارت خارجه تعرضی شخصی کرده. وزیر گفت در نزد من این چوکی درین مقام ارزش ندارد درمقابل مسلک من که ژورنالیزم است به توتی نمی ارزد من هم مثل او یک جریده نگارم و هرگز خود را اجازه نمیدهم که در مقابل کمک و همکار خود چنین یک چیز بنویسم. آزادی قلم مفید وبحق و باطل تحریر نیست بلکه آزادی آن است که هرچه خواسته باشد بنوسد و قضاوت را به قارئین بگذارد.

محمود طرزی در سال 1922 در اثر ایجاب وظایف و نزاکت های سیاسی بین کابینه به سفارت در فرانسه اعزام میگردد.

در فرانسه نیزآرام ننشسته وبرای معرفی افغانستان خیلی زیاد کارکرد ،قراردادهای متعدد کلتوری و فرهنگی به امضآ رسانید . چندین مقاله راجع به افغانستان سیاست آن و رسالۀ به فرانسوی به چاپ رسانید نظر به فعالیت ها و در خواست محمود طرزی بود که در ساحه ارکیولوژی و تحقیقات تاریخی هیات فرانسه به افغانستان آمد و هم چنان لیسه استقلال تاسیس شروع به فعالیت نمود و شاگردان افغانی جهت تحصیلات عالی بفرانسه اعزام گردید.زمانیکه محمود طرزی در فرانسه بود اوضاع سیاسی در افغانستان دوباره مغشوش کرد و در ختم 1923 در بعضی ولایات کشور اغتشاش شروع شد و در سال 1924 که اوضاع داخلی افغانستان فوق العاده تیره شد محمود طرزی دوباره به وظیفه وزارت خارجه مقرر گردید. در سال 1925 بین نظریات امان الله خان و محمود طرزی نظر به جریانات کاری و پرابلم های اجتماعی اختلاف پیدا شد و محمود طرزی استعفی نمود ولی استعفی اش منظور نگردید.

در سال 1927 محمود طرزی در اثر مریضی برای تداوی به سویس سفر کرد و پس از مدت یکسال و چند ماه تداوی دوباره بوطن برگشت ولی این بار بکلی گوشه نشین شد.در آغاز ماه اکتوبر میزان 1928 / میزان 1308 در شهر کابل تظاهرات بزرگ که توسط اردو پراگنده شد،صورت گرفته، بااینکه حالت شدید و پیچیده بحرانی سیاسی و اجتماعی توام با کودتا ها در بسیاری نقاط افغانستان و کابل حکمفرما بود. بعضی از اطرافیان نزدیک امان الله در برابر اصلاحات رادیکال آن مقاومت معین را از خود نشان داد. مثلآ محمود طرزی که بنام پدر نهضت جوانان افغان یاد میشد، محمد ولی خان وزیر دفاع و نزدیک ترین همکار شاه ، عبد الهادی داوی یکی از رجال مشهور جوانان افغان، عبدالرحمن لودین ریس گمرک کابل و یکی از فعالین جوانان افغانکه در جرگه سپتامبر 1928 دستگاه اداری امان الله را انتقاد کرده بودند و همچنین یک عده اشخاصیکه منحیث طرفداران نظریات متکی بر اصلاحات مشهور بودند، برطرف شدند.

جوانان افغان می فهمیدند که رادیکا لیسم و قاطعیت پادشاه خطر انفجار را در بر دارد بنابرین آنها طرفدار نظریات معتدل بودند. اما شاه سعی و کوشش میکرد که تمام مسایل را شخصآ حل وفصل کند. در چنین شزایط همسنگران قدیمی پادشاه که هسته( جوانان افغان) را تشکیل میدادند از وی دور شدند.

محمود طرزی در زمان اغتشاش حبیب الله مشهور به بچه سقاء بطرف کندهارحرکت کرد بعد از یک ماه توقف در کندهار بطرف هرات و سپس به ایران رفت.رجال ایران از وی علت آمدنش را میپرسیدند و محمود طرزی در جواب تنها این بیت خواجه حافظ را میخواند:

مابدین جا نه از پی حشمت و جا آمده ایم

از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم

محمو طرزی بعد از سه ماه اقامت در ایران دو باره به ترکیه سفر نمود نظر به سوابق کاری و محبوبیتی که وی در ترکیه داشت اتاترک از وی به گرمی استقبال کرده و معاش برایش مقرر نمود.


در مدت سه سال و شش ماه زندگی اش در استانبول به نوشتن و سرودن شعرپرداخت. خاطرات کودکی و جوانی خود را نوشت.
در سال 1944 با یک عالم نامیدی و با دل پُر درد از جهان گذشت.








زندگی نامه خواجه عبدالله انصاری


ابو اسماعیل عبد الله بن ابو منصور مست  النصاری  معروف به خواجه عبدالله انصاری و پیر هرات از مشایخ و علمای بزرگ بود .به شیخ ابو الحسن  خرقانی اخلاص و ارادت ویژه داشت .
خواجه عبدالله محمد بن انصاری هروی سال 384 -396 هجری - در زمان سلطنت آلب ارسلان سلجوقی و وزارت خواجه نظام الملک وزیر دانشمند و دانش پرور و هنر شناس وی در یکی از دهات طوس متولد شد و در سال 481 هجری قمری درگذشت خواجه عبدالله انصاری نابغه ایست که به شامخ ترین قلل انسانیت دست یافته و اگر نظم و نثر وی تا بدین حد دلنشین است از جادوی عشق و ایمان اوست ایمان مردی که از سر منزل طلب گذشته و هفت خوان هولناک را بدون بیم و تردید پشت سر نهاده تا به چشمه آب حیات و به کیمیای سعادت و زندگی جاویدان رسیده است.
وی یکی از بزرگترین کیمیاگران مشرق زمین است که قلمرو دست نیافتی او را شکوهی است که گذشت زمان در آن تاثیر نمی کند و هر سخنی از وی دنیای عظیم و پر جلالی را در پیش روی ما می گشاید و ما در این مقال نه امکان و نه فرصت و نه سودای و پایه آن را داریم که در حکمت اشراق وعرفان سخن گوئیم.
خواجه عبدالله انصاری از گویندگان و شعرای بسیار بلند پایه است که کلام او از دل برآمده و بر دل می نشیند و نثر وی نیز به روانی خود نوعی شعر به شمار می آید.
ادبیات برای وی یک مقوله تجملی یا راهی برای ارتزاق و رسیدن به دولت و مکنت نیست . بلکه رازگوی اسراری است که سینه هایی سوخته و شرحه شرحه می توانند آنها را در خود بگیرند. او از این وسیله علیه غاصبین حقوق مردم نیز استفاده می کند . خواجه عبدالله انصاری عارف وارسته ای دشمن دغلکاری و نیرنگ و خود فروشی است و از بزرگترین محدثین عالم اسلام نیز شمرده می شود. به لقب شیخ الاسلام معروف بود و از نوادگان ابوایوب انصاری می باشد قدرت وی در علم و ادبیات عرب نیز بگواهی کتبی که به زبان عربی نوشته از جمله کتب : ذوالکلام و منازل السایرین برای مردی که بطور کلی هیچ مکتبی از صرف و نحو بطور کامل ندیده شگفت آور است .
از آثار جاویدان این نابغه بزرگ آنچه به فارسی تصنیف شده و باقی مانده کتاب اسرار و زادالعارفین است که دنیای پر شوری از راه رسیدن به سعادت ازلی خودشناسی و خداشناسی است که عمیقاٌ باید مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد تا اندکی به حال جذبه و شور این عارف جلیل القدر ربانی بتوان پی برد.
خواجه در راه طریقت پیرو شیخ ابوالحسن خرقانی بود . خواجه چون حسین بن منصور حلاج شوریده بود و این شوریدگی بیش از هر چیز در مناجات های خواجه عبداله انصاری مشهود است و آثارش مشحون از مواعظ و نصایح است و مسلک او بعدها مورد استفاده سعدی واقع گشت . گلستان و سعدی بهارستان جامی محصول همین نوع سبک است . عقاید و افکار خواجه را می توان در منازل السائرین مطالعه نمود. او حافظه ای قوی داشت و گویند سی هزار حدیث حفظ بوده است.
« تصوف و عرفان و شیوه تربیت اخلاقی عرفا و متصوفه و مربیان بزرگ عرفان و بیان»
« از خواجه عبداله انصاری»
صوفی و صوفیان - منشاء کلمه صوفی
هر چند بحث درباره کلمه صوفی و اشتقاق آن ممکن است ما را از هدف اصلی این گفتار باز دارد ولی برای روشن شدن ذهن خوانندگان گرامی بی مناسبت نخواهد بود با جمال نظریه های مختلف را گوشزد کنیم :
گذشته از اینکه کلمه صوفی را به صف وصفه نسبت داده اند چهار فرض دیگر نیز در این باره آمده است :
1- نسبت کلمه صوفی به صوفی که نام غوث بن مرن ابن تمیم بن مریاغوث بن مربن ادبن طانحه که یکی از پارسایان عهد جاهلیت عربستان بوده است.
2- نسبت کلمه صوفی به صوف که برخی از محققان آن را بر دیگر فرضها ترجیح داده اند.
3- نسبت کلمه مزبور به صفا که قشری آنرا بعید می دانند.
4- نسبت آن به کلمه سوفیای یونانی که از گفته های ابوریحان بیرونی است و فن هامر خاور شناس و دیگران آنرا تایید کرده اند.
تصوف چیست ؟
آکنده بودن نوشته های پیشوایان عرفان و تصوف از تعبیرهای مبهم و غامض ، بیان مطلب ها به شیوه ی اشاره و کنایه و راز از یک سو و تلفیق این طریقه از اندیشه های فلسفی ، مذاهب ، مکتبها و شریعتهای گوناگون کهن از سوی دیگر سبب شده است که آوردن تعریف جامع و مانعی برای تصوف امری دشوار و بلکه امکان ناپذیر باشد بویژه که بسیاری از اندیشمندان کنونی نسبت بهر موضوعی بنام « تعریف » درباره مسائلی هم بسته به زندگی چون تربیت و اجتماع و هر آنچه به طبیعت آدمی وابسته باشد و از مفهومی های زنده ی تغییر پذیر بشمار رود بدگمان اند و هر تعریفی را برای اینگونه موضوعها کم فایده می پندارند . از اینرو گذشتگان هم به علت اختلافهای فاحشی که در میان طریقت تصوف یافته اند بر آن شده اند که به حقیقت آن نمی توان پی برد.
غزالی می گوید : تصوف امری باطنی است که نمی توان بدان آگاه شد و صاحب اللمعات می نویسد :
در قدیم مردم در تعریف تصوف سرگردان بودند و در این باره با صد عقیده و رای منشعب شدند . و گفته های مردم درباره تصوف از هزار عقیده و رای هم فزونی یافت و این امر دستاویز کسانی شد که نمی خواستند چنین تعاریفی را بپذیرند : بهر حال :
تصوف عبارت از هرگونه عاطفه و جدان است و استواری است که هیچ سستی بدان راه نیابد و دودلی یا تردید بدان نسازد .
تصوف بار انداختن بر درگاه یار است هر چند از آن رانده شود ( ابوعلی رودباری) . تصوف آن است که حق ترا نسبت بخود بمیراند و به حق زنده کند ( شیخ جنید بغدادی) . باری تعریف تصوف هر چه باشد ما را از این حقیقت باز نمی دارد که بدانیم مکتب این گروه بجز طریقه کسانیکه برپا و با شیوه ظاهربینی و سالوسی خود را به صوفیان منتسب کرده و مانند برخی از طریقه های دیگر مذهبی آن را بصورت دکانداری و وسیله کسب مال و منال و جاه و مقام درآورده اند مبتنی بر پارسایی و راستی و اخلاص و دلاوری و عشق به حقیقت و جان سپاری در راه آن و بسی از خواستهای بلند بوده است و به ویژه صفتهای ایثار و بشردوستی این گروه آدمی را به عالی ترین خصلتهای انسانی رهبری می کند و می توان شیوه ی نظر ی و عملی تربیتهای اخلاقی آن گروه را از مهمترین شیوه های اخلاقی بشمار آورد.
و برای دریافتن این حقیقت بهترین تالیفی که با روشی ساده و علمی تدوین شده و مقامات و مقامها و منازل سالکان این طریقت را نشان داده است کتاب منازل السائرین تالیف پیشوای بزرگ متصوفه یعنی خواجه عبداله انصاری متوفی توجه صاحبدلان بوده است چنانکه چندی پیش دو شرح گرانمایه خطی بر این کتاب بدست آمد و انستیتوی علمی فرانسه در قاهره هر دو را به چاپ رسانید ، یکی از شرحهای مزبور تالیف ابو محمد عبدالمیعطی بن ابی الثنامحمود بن عبدالمیعطی لخمی اسکندری است که در اوائل قرن هفتم هجری نوشته شده و در سال 1954 به طبع رسیده است .
و دیگری تالیف حسن بن محمد فرکاوی قادری است که در اواخر قرن هشتم هجری تالیف یافته و در سال 1953 به چاپ رسیده است .
خواجه عبداله انصاری نیز در مقدمه این تالیف گرانقدر ( منازل السائرین) اختلاف نظرها را تائید می کند و می نویسد : سیر کنندگان در این مقام ها بر اختلافات عظیمی هستند که ترتیب قاطعی آنها را گرد نمی آورد و نهایتگاه جامعی را پی جویی نمی کنند ، بهمین سبب عارف سخندان که در زبان تازی همچون پارسی استاد مبرز و شیوائی بود ، بر آن می شود که با بیانی موجز و به شیوه ای عالمانه مقامهای صوفیان را تدوین کند تا برای سالکان و سائران راهنمای روشنی باشد ، وی در مقدمه از ابوبکر کتای نقل می کند که :
« میان بنده و حق هزار مقام از نور و ظلمت است . » و عبدالمیعطی شارح می نویسد :
« پیشوای ما بر این میزان یعنی هزار مقام هم افزوده و هر یک از بابهای دهگانه را به سه درجه تقسیم نموده و برای هر یک از درجات مراتبی قائل شده است .»
و اینک بشیوه فهرست وار مقامهای مزبور را که از عالی ترین دستورهای تربیت عملی و نظری گروه صوفیان است بنظر خوانندگان ارجمند می رسانیم :
الف : بدایت ها ده باب است بدینسان : باب بقظه ( بیداری ) و سببهای یقظه سه چیز است از نگریستن دل به نعمت ها 2- مطالعه ی جنایت و آگاهی بر خطر و آمادگی برای تدارک آن .
3- متوجه شدن به شناختن فزونی و نقصان و نگریستن دل به نعمتها و یا شناختن نعمت به سه چیز صافی شود 

« شیوه تدوین خواجه در این کتاب »
شیوه خواجه عبداله انصاری در تدوین این تالیف مهم این است که در آغاز هر یک از این بابهای ده گانه یکی از آیات قرآن را یاد می کند ، نشان دهد که طریقت تصوف با حقیقت تشرع ( شریعت مقدس اسلام) یکسان است . و بویژه درباره شطحیات گفتگو نمی کند و آنها را از مقامها نمی شمارد و آن را سبیل عمومی نمی داند و اینک برای پی بردن بدین شیوه ترجمه باب قصد از قسم اصول را بعین را بنظر خوانندگان می رسانیم :
در باب القصد : خدای تعالی می فرماید : و من یخرج من بیته مهاجراٌ الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله .
قصد گردآوری همت بر تجرید برای طاعت است و آن را سه درجه است : 1- درجه نخست انگیزه تمرین و ارتیاض و رهایی از دو دلی و خواننده به پرهیز از قصدهای این جهانی است و این قصد پایه و اصلو سلوک مبتدی است .چه هنگامیکه آهنگ وی در نیکی درست باشد و ه خویش را در آن گردآورد , دو دلی وی رانده شود و جان وی آرامش پذیرد و از اقدام بر آن نهراسد و بدان خو گیرد و از هر چه به غرفهای سرگرم کننده و از این جهانی وابسته باشد دوری گزیند . شرح عبدالمعطی بر گفته های خواجه عبدالله انصاری.
2- درجه دوم قصد است که بهر سببی برخورد کند آنرا ببرد و بهر مانعی برسد آنرا براندازد و با هر دشواری روبرو بشود آنرا آسان سازد و این آهنگ کامل تر و نیرومند تر از آن پیشین است و آن را آهنگ رونده سالک دانند وروده به سبب آهنگ نیرومند خویش و به علت گردآوردن هم خود در بدست آوردن مرادش آن را می یابد اگر سبب سرگرم کننده ای برای وی پیش آید آن را از میان می برد و اگر میان وی و مطلوبش حائلی پدید آید آنرا دور می کند و با دوستی این آهنگ هیچگونه دشواری و تکلیفی برای وی باقی نمی ماند بلکه آهنگ وی ( تصمیم و همت و جزم وی ) هرگونه دشواری را بر وی آسان می کند .
3- و درجه سوم آهنگ فرمانبری برای تهذیب علم و آهنگ اجابت بکام نهادن بر خلاف انگیزه های نفس و آهنگ درآمدن در دریای فنا است :
« شیخ ... در این درجه سه درجه دیگر از آنها را گرد آورده که برخی از آنها کاملتر از برخی دیگر است نخست آهنگ فرمانبری است که برای تهذیب دانش است و آن آهنگ مرید آراسته بخویها و شریعت پذیره و پرهیز کننده از سرشتهای نکوهیده است و این آهنگ تنها به فرمانبری از شرع و رفتار باقتضای امر و نهی است و چنین مریدی یا به تن خویش و یا بوسیله شیخ متصف به چنین خصلتهای تهذیب می شود . و به احکام و دستورات الهی از صمیم دل و جان دانا می گردد.
آهنگ دیگر یا اجابت بگام نهادن بر خلاف انگیزه های نفس از آهنگ نخست که کاملتر است . چه آهنگ مزبور بر این یکی مترتب می باشد از اینرو که باید همه ی اختیارهای خود را کنار نهد و در همه کارهائیکه برای او پیش می آید و بر ظاهر و باطن او جاری می شود به فرمان پروردگار خویش باشد و از آن فرمانبری کند هر چند مخالف امیال ( میلهای ) او باشد . از این رو وی به انجام چنین فرمانهایی از روی تمام پاسخ می دهد . مگر آن که حق ویرا بدوری کردن و نفرت از کاری فرمان دهد .
و آهنگ درآمدن در دریای فنا آن است که هم ( همت) خویش را گردآورند و ویژه بسوی خدا متوجه سازند و ذکر او را در نهایت بزرگی بر زبان جاری کنند و هر سرگرم کننده ای را که مانع توجه به وی باشد از میان بردارند تابنده جز از ذکر خدا و یاد خدا غافل نشده و حتی از ذکر خدا فانی شود .
و خواجه عبداله در تاویل همین آیه در نوبت سوم تفسیر کشف الاسرار آنگاه که مهاجران را به سه گروه تقسیم می کند و دسته ای را از مهاجران از بهر دنیا و دسته ای دیگر را زاهدان می خواند و می گوید سه دیگر( دسته سوم ) عارفان اند که هجرت ایشان از بهر مولی بود و هجرت ایشان هم در نهاد ایشان بود . در پرده های نفس هر کس تا بدل رسند و آنگاه در پرده های دل هجرت کنند تا بجان رسند و آنگه در پرده های جان هجرت کنند تا به وصال جانان رسند :
گفتم کجات جویم ای ماه دلستان گفتا قرارگاه منست جان دوستان
در اینجا سزاست برای حسن ختام نمونه های معروفی از مناجات نامه خواجه عبداله انصاری را در اینجا نقل کنیم :

قسمتی از فرازهایی از
« مناجات نامه خواجه عبداله انصاری»
در کودکی پستی در جوانی مستی در پیری سستی پس کی خدا پرستی اگر بر هوا پری مگسی باشی و اگر بردریا روی خسی باشی ، دلی بدست آور تا کسی باشی الهی هر که را عقل دادی چه ندادی ؟ و هر که را عقل ندادی چه دادی ؟ الهی اگر کاسنی تلخ است از بوستان است و اگر عبداله مجرم است از دوستان است الهی اگر گوئی بنده من ، از آسمان می گذرد خنده من .
و این رباعی خواجه خیلی عبرت انگیز است :
عیب است بزرگ بر کشیدن خود را      از جمله خلق برگزیدن خود را
از مردمک دیده بباید آموخت            دیدن همه کس را و ندیدن خود را
الهی یکتای بی همتائی و قیوم توانائی، بر همه چیز دانائی و بینائی و بی عیب مصفائی و از شریک مبرائی ، مسند نشین استغنائی ، چشمه الوهیت بتو زیبد ملک خدائی الهی در جلال رحمانی و در کمال رحیمی ، نه محتاج مکانی و نه آرومند زمانی ، نه کس بتو ماند و نه بکس مانی ، پیداست که در میان جانی ، بلکه جان زنده بچیزی است که تو آنی ! الهی به وجود خود قائمی و بشکر خود مشکور ، بعلم عارف نزدیکی و به جهل جاهل در افترانی الهی ترا به عظمت ستودن وسیله سروز است و بشکر نعمت تو زبان گشودن مرتبه غرور است الهی بر هر که داغ محنت خود نهادی خرمن وجودش را بباد نیستی بردادی . الیه هر که ترا شناخت هر چه غیر از تو بود بینداخت .
الهی چون در تو نگرم از جمله تاج دارانم و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم خاک بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم و شیطان را شاد الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق . الهی از کشته تو خون نیاید و از سوخته تو دود ، کشته تو بکشته شدن شاد و سوخته تو بسوختن خوشنود.
الهی من کیستم که ترا خواهم چون از قسمت خود آگاهم ، از هر چه می پندارم کمترم .
الهی عاجز و سرگردانم و درمنده و حیرانم . نه آنچه را دارم دانم.
الهی اگر ترا باید عبداله آن کند که شاید و اگر خود را باید عبداله آن کند که نشاید ، الهی عزت و کبریائی از آن تو و در قیامت مطیعان راحله احسان تو.
2
ای کریمی که بخشنده عطایی و ای حکیمی که پوشنده خطایی و ای صمدی که از ادراک ما جدایی و ای ذات یکتایی که در ذات و صفات بی همتایی و ای قادری که خدائی و ای ذات یکتایی که در ذات و صفات بی همتایی و ای قادری که خدایی را سزایی و ای خالقی که گمراهان را راهنمایی، جان ما را صفای خود ده و دل ما را هوای خود ده و چشم ما را ضیای خود ده و ما را از فضل و کرم خود آن ده که آن به .
الهی عذر ما بپذیر و بر عیبهای ما مگیر ، الهی همه عمر خود بر باد دادیم و بر تن خود بیداد ، بود و نبود ما یکسان از غم ، ما را شادی رسان الهی از پیش خطر و از پس راهم نیست . دستم گیر که جز فضل تو پناهم نیست . الهی بنیاد توحید ما خراب , باغ امیدما بی آب مکن . الهی بر سر ما خاک خجالت نثار مکن و ما را ببلای خود گرفتار مکن .
الهی فرمودی که در دنیا بدان چشم که در توانگران می نگرید ، بدرویشان و مسکینان نگرید . الهی تو کریمی را والاتری که در آخرت بدان چشم که در مطیعان نگری در عاصیان نگری.
الهی بهشت بیتو جای شادی نیست و جز از دوستی تو روی آزادی نیست.
الهی دلی ده که در حرص و آز بر ما باز نشود و قناعتی ده که چشم امید ما جز بروی تو باز نشود.
الهی دستم گیر که دست آویز ندارم و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.
الهی تحقیقی ده که از دنیا بیزار شویم و توفیقی ده که در دین استوار شویم .
الهی تو بساز کار من و منگر بکردار من ! الهی تو بساز که دیگران ندانند و تو بنواز که دیگران نتوانند.
الهی دلی ده که طاعت افزون کند و توفیق طاعتی که به بهشت رهنمون کند .
الهی دلی ده که در آن آتش هوی نبود و سینه ای ده که در آن رزق و ریا نبود.
الهی دیده ای ده که جز ربوبیت تو نه بیند و دلی ده که داغ عبودیت تو گزیند و نفسی که حلقه عبودیت تو در گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند.
الهی یافت تو آرزوی ما است و دریافت تو نه بقوت بازوی ما است . آنرا که خواندی واسطه ای در میان نبود و آنرا که راندی هیچ گناهی نکرده بود .
الهی نچه تو کشتی آب ده و آنچه عبداله را کشت بر آب ده !
3
الهی ما را در دنیا معصیت می کردیم حبیب تو محمد (ص) غمگین میشد و دشمن ابلیس شاد، الهی اگر فردا عقوبت کنی باز حبیب الله العالمین دوست تو محمد (ص) اندوهگین شود و دشمن تو و ما شاد گردد.
الهی دو شادی به دشمن مده و دو اندوه بر دل دوست خود محمد (ص) منه.
الهی اگر پرسی حجت نداریم و اگر بسنجی بضاعت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم .
مائیم همه مسلمان بیمایه و همه از طاعت بی پیرایه و همه محتاج و بی سرمایه الهی چون نیکان را استغفار باید کرد ، نانیکان را چه باید کرد ؟
الهی مبینی و میدانی و برآوردن می توانی . الهی چون همه آن کنی که می خواهی پس از این بنده مفلس چه می خواهی . الهی آمرزیدن مطیعان چه کار است . کرمی که همه را نرسد چه مقداب است ؟
الهی آفریدی رایگان و روی دادی رایگان . پس بیامرز رایگان که تو خدایی نه بازرگان .
الهی محبت تو بجان است . محبت دوستان تو هم بجان است و با غیر ایشان تاب جان است .
الهی به حور قصور ننازیم اگر نفسی با تو پردازیم ، اگر بدوزخ بری دوی دار نیستیم و اگر به بهشت بری خریدار نیستیم.
الهی دعا بدرگاه تو لجاج است ، چون دانی که بنده به چه محتاج است.
الهی عبداله کاش خاک بودی تا نامش از دفتر جهان پاک بودی.
الهی همه از تو ترسند و عبداله از خود زیرا که از تو نیکی آید و از عبداله بدی.
الهی اگر چه نور در عبادت است ، اما کار به عنایت است .
الهی اگر چه شب فراق تاریکست دل خوشدارم که صبح وصال نزدیک است .
الهی آنرا که خواهی آب در خوی او روانتر است و آنرا که نخواهی چه درمان است.
الهی در اصطفاء در دامن آدم تو ریختی و گرد عصیان بر فرق ابلیس تو بیختی ! از روی ادب ما بد کردیم ، اما در حقیقت تو فتنه انگیختی !!! استغفرالله و اتوب الیه.
الهی چون آتش فراق داشتی با آتش دوزخ چه کار داشتی . الهی روزگاری ترا می جستم خود را می یافتم . اکنون خود را می جویم ترا یافتم.
الهی بر عجز و بیچارگی خود گواهم و از لطف و عنایت تو آگاهم ! خواست خواست تو است من چه خواهم ؟ ( من چه دانم ؟)
الهی چون سگ را بار است و سنگینی را دیدار است . پس عبداله را با ناامیدی چه کار است !
آثار :
  1. انوار التحقیق
  2. رساله اربعین
  3. منازل السائرین
  4. طبقات الصوفیه
  5. تفسیر خواجه عبد الله
  6. زاد العارفین
  7. محبت نامه
  8. قلندر نامه
  9. رساله واردات      
  10. ذکام الکلام تفسیر قرآن عظیم اشان
  11. طبقات الصوفیه
  12. منازل السارین
  13. صد میدان
  14. مناجات نامه یا الهی نامه
  15. کتاب القواعد




ابو ریحان بیرونی






ابوریحان بیرونی از مورد شخصیت‌هایی است که با پیشرفت علوم، ابعاد شخصیت علمی‌اش برای جهانیان آشکار شد.
ابوریحان مردی است که به اکثر علوم طبیعی، زمان خود احاطه داشت. او از اولین کسانی است که در تمدن اسلامی به پیدا کردن وزن مخصوص بسیاری از اجسام مبادرت ورزید.
آنچنان وزن مخصوص این اجسام را دقیق محاسبه کرده که اختلاف آنها با وزن‌های مخصوصی که دانشمندان قرون اخیر با توجه به تمام وسائل جدید خود تهیه کرده‌اند، بسیار ناچیز است.
او به شهرهای مختلفی سفر می‌کرد و به اندازه‌گیری طول و عرض جغرافیایی آنها می‌پرداخت، پس موقعیت هر شهر را در روی یک کره مشخص می‌کرد و پس از سالها توانست آن نقاط را در روی یک نقشه مسطح پیاده کند و این مقدمه علم «کارتوگرافی» است که با ابوریحان شروع شد.
تحقیقاتی که این مرد بزرگ، در زمینه جغرافیا کرده به تازگی در دنیای قرن 18 و 19 میلادی مشخص شده است. از جمله اینکه ابوریحان، اولین کسی بود که از کانالی که داریوش از نیل به دریای سرخ وصل کرد تا بتواند برای لشکرکشی – مصر تلفات کمتری دهد، آگاهی داد.
ابوریحان بیرونی نسبت به زمان خود، دقیق‌ترین رقم مربوط به طول محیط کره‌ی زمین را حساب کرده و امکان حرکت زمین را به دور خویش مطرح ساخته است

تولد:
ابوریحان محمدبن احمد البیرونی ملقب به ابوریحان بیرونی، فیلسوف و جغرافی‌دان و فیزیک‌دان و ریاضی‌دان، بزرگ ایران در سوم ذی‌الحجه سال 362 هـ.ق در حوالی خوارزم متولد گردید.
اینکه چرا به ابوریحان لقب بیرونی دادند، علتهای متعددی ذکر کرده‌اند که مشهورترین آن این است که: بیرون همان معنای فارسی امروزی را دارد، لذا منظور از بیرونی یعنی خارج از شهر خوارزم. در واقع چون ابوریحان در اطراف شهر خوارزم و در یک روستا متولد شد، به او لقب بیرونی، یعنی خارج از خوارزم دادند بعضي‌ها هم گفته اند چون ابوریحان به غیر از مدت كمي از عمرش، بقيه‌ي عمر خود را در خارج از خوارزم گذراند، به او لقب بيروني داده اند

تحصيلات:
تحصيلات او در خوارزم صورت گرفت و بنا بر گفته "نامه‌ي دانشوران" در تمام مدت تحصيل، نه در تعليم زبانش از بيان فراغت يافت و نه دستش از قلم و در علم سيرو تواريخ سرآمد روزگار خود شد. تا آنجا كه "بيهقي" در مقام اثبات صدق ادعاي خود به اخبار و روايات او استناد مي‌كند.
او از تربيت و تعليم "ابونصر منصور بن علي بن عراقي"، رياضي‌دان معروف زمان خود برخوردار بود. كتاب «آثار الباقيه» خود را در سال 391 بنام او تاليف كرد. پس از مدتي توقف در گرگان و عراق دوباره آهنگ خوارزم كرد و در خدمت آل مأمون از ولات (فرمانداران) خوارزمشاهيان درآمد.
پس از آنكه "سلطان محمود غزنوي" بر آن سامان دست يافت، ابوريحان را به غزنين برد،ابوريحان از حضور در دربار سلطان محمود و برادران و پسران او حُسن استفاده كرد و در سفرهاي جنگي محمود به هندوستان شركت کرده و در مسافرتهاي ممتد به آن ديار ضمن معاشرت با دانشمندان آن سامان از علوم و عقايد متداول آن سرزمین كسب اطلاع ژرف نمود و همين آشنايي با فرهنگ هند است كه او را در تأليف كتاب ارزشمند «ماللهند» دربارهٔ گذشته و فرهنگ هند و ترجمه چندين كتاب از زبان سانسكريت ياري كرده است.
بیرونی مدت زیادی از عمر خویش را ، البته به صورت متناوب در هند به سر برد. او در این مدت طولانی به مطالعه و بررسی در تاریخ، عقاید، رسوم و فلسفه مردم هند پرداخت. نکته جالب این است که علمای هند در آغاز آشنایی با ابوریحان، به دیده شک در او می نگریستند و از مجالست و مصاحبت با او طفره می رفتند و حتی او را از نظر علمی در شان مباحثه نمی دانستند، اما چندی نگذشت که بیرونی توانست اعتماد دانشمندان هندی را جلب کرده و با دعوت از آنان و ترتیب دادن جلسات متعدد توانست شمه ای از تمدن اسلامی ایران را به ایشان نشان داده و در مقابل، مطالعات عمیقی در رسوم و پیشینه آنان داشته باشد .اهمیت کتاب "ماللهند" در معتبر و مستند بودن اطلاعات آن است، و امروز که هزار سال از نگارش آن می گذرد، هنوز به عنوان یک مرجع معتبر، انتخاب اول هند شناسان است.


نوآوري‌هاي ابوريحان:
ابوريحان تحقيقات تجربي و مطالعات علمي خود را كه براساس اصول رياضي استوار كرده است، مسائل بديع و جديدي را مطرح مي‌كند و در بعضي از قسمت‌ها، اصول و قواعدي بنا نهاده است كه تا آن زمان سابقه نداشت و يا به صورت فرضيه‌هايي پراكنده ديده مي‌شد، اما قطعيت نداشت. ابوريحان قاعده‌ي بالا رفتن آبها را از فواره‌ها و چشمه‌ها بيان كرده است. وي روشن كرده است كه چگونه چشمه‌ها جوشان مي‌شوند و چگونه ممكن است، آبها را از عمق چاهها و چشمه‌ها به قلعه‌ها و مناره‌ها جاري كرد. او محيط زمين را به دست آورد و ماه و سال و ايام هفته را در نزد اقوام و ملل مختلف بيان كرد. ابوريحان در باب رؤيت و شعاع نور نظر و رأي "ابن هيثم" را پذيرفته است كه شعاع نور از جسم مرئي به چشم مي‌آيد.
هم‌چنين ابوريحان در علوم فلسفه، اديان و مذاهب، اعياد فرس (عيدهاي فارسيان زرتشت) در شعر و ادبيات، تاريخ و سيره، جامعه‌شناسي، و... تبحر داشت و آثاري نيز دارد

مذهب:
درباره‌ي اينكه بيروني به كداميك از مذاهب اسلامي عقيده داشته است، ابهام وجود دارد. بسياري از عبارتها حاكي از گرايش عميق او به تشيع است، گذشته از عبارتهاي دعايي معمول كه پي‌درپي درباره‌ي حضرت علي (ع) و خاندان پيامبر (ص) به كاربرده است. اين دلبستگي او بخصوص هنگام ذكر تفصيل واقعه و مراسم عاشورا و غدير خم و واقعه مباهله آشكار مي‌شود. بيروني از خداوند، بخصوص براي شيعيان زيدي طلب حفاظت مي‌كند و ضمن اشاره به چگونگي شهادت زيدبن علي، او را به عنوان امام نام مي‌برد؛ اما با اين حال، در جدولی كه براي ذكر حوادث تاريخ اسلام، به ترتيب زماني از ابتداي هجرت تا روزگار خويش، تنظيم كرده از زمان رحلت حضرت محمد (ص) به بعد را با سه دوره خلافت، امارت، امامت مشخص مي‌كند.
اما آنچه كه از آثار ابوريحان برمي‌آيد؛ مثل كتاب: «الآثار الباقيه»، ايشان شيعه‌ي اثنا عشري نبود. بلكه ايشان شيعه زيدي (چهار امامي) بودند.

فهرست كتب و رسائل:
ابوريحان به طرز جالب و عجيبي كتب و رسائل خود را دسته‌بندي كرده است او مي‌گويد: اكنون كه از عمر من 65 سال قمري و 63 سال خورشيدي مي‌گذرد، اين كتب و رسائل را تأليف و تدوين كرده‌ام: 33 كتاب با ذكر نام آنها در مورد تقويم و جهت‌هاي جغرافيايي، 8 كتاب در مورد علم حساب، 4 كتاب در مورد زمان و اوقات، 17 كتاب در مورد نحوه‌ي محاسبه قضاياي هندي و محاسبه محيط و مساحت اشياء، 7 كتاب در مورد نجوم، 12 كتاب در مورد ادبيات، 19 كتاب در مورد عقائد و فلسفه كه مجموعاً 111 كتاب و تأليف مي‌باشد

وفات:
فقیه ابوالحسن علي بن عيسي الولوالجي گويد: آنگاه كه نفس در سينه او (ابوريحان) به شماره افتاده بود، بر بالين وي حاضر شدم در آن زمان از من پرسيد: حساب جدات فاسده (يكي از علوم حساب) را كه وقتي، مرا گفتن بازگوي كه چگونه است؟ گفتم: اكنون چه جاي اين سؤال است، گفت اي مرد كداميك از اين دو امر بهتر است؟ اين مسئله را بدانم و بميرم يا نادانسته و جاهل درگذرم. و من آن مسئله را باز گفتم و فرا گرفت و از نزد وي بازگشتم. هنوز قسمتي از راه را نپيموده بودم كه شيون از خانه وی برخاست. سرانجام ابوريحان در سال 440 ه‌.ق در شهر غزنين چشم از جهان فرو بست





♦  زندگی نامه ملکه گوهر شاد بیگم 






اکثر شما حداقل يکبار در طول زندگي تان توفيق زيارت حرم مطهر علي بن موسي الرضا (ع) را داشته ايد و مسجد متبرک گوهرشاد را که واقع در صحن و سراي حرم اما رضا (ع) است ديده ايد ولي آيا مي دانيد پايه گذار احداث اين بناي زيبا بانويي شيعه، ادب دوست و هنرپرور و خير بنام گوهرشاد بيگم همسر شاهرخ ميرزاي تيموري است؟ در اين شماره به معرفي زندگي با برکت اين بانوي مسلمان شيعه مي پردازيم.
گوهرشاد بيگم دختر امير غياث الدين ترخان است که يکي از امراي عهد تيموري بود. لقب ترخان به وي از طرف چنگيزخان به جهت شرکت او در جنگ هاي مختلف بوده است و ترخان واسطه ميان سلطان و رعيت بوده است. مادر گوهرشاد بيگم بانو خان زاده بيگم است که در ماه رجب سال 814 هـ.ق وفات کرده و در جوار مرقد مطهر امام رضا (ع) مدفون گرديده است. گوهرشاد در سال 780 هـ.ق ديده به جهان گشود او از زمره زنان ادب دوست، هنرپرور و خير در زمان خويش بود. به تاريخ و ادبيات علاقه مند بود و به دليل تمکن مالي و انصاف بسيار خير و نيکوکار بود. او در سال 807 ــ 805 ق همسر شاهرخ ميرزاي تيموري بود. که وي در چهاردهم ربيع الثاني سال 779 هـ.ق متولد و در سال 850 هـ.ق درگذشت و جنازه اش را به هرات حمل نمودند و در مدرسه گوهرشاد آغا دفن گرديد. سلطنت شاهرخ چهل و سه سال بوده است. از آن روي که گوهرشاد دوستدار لقب بود مهري هروي شاعره نامدار قرن نهم را مصاحب و نديمه خود ساخت. وي علاوه بر همسر، مشاور و همدم شاهرخ ميرزا نيز بود و در بسياري از تصميمات مهم کشوري شاهرخ از وجود وي بهره مي برد. اين بانوي محترمه داراي دو پسر بوده است يکي به نام ابراهيم سلطان که در ماه شوال 769 هـ.ق متولد و در ماه شوال سال 837 هـ.ق وفات يافت و پسر ديگر وي به نام ميرزا بايسنقر بود که در سال 802 هـ.ق متولد و در سال 837 هـ.ق درگذشت.

گوهرشاد: پرورش دهنده دو فرزند هنرمند

پسران گوهرشاد بيگم هر دو هنرمند در زمينه خط و ديگر کمالات ممتاز بوده اند. ميرزا بايسنقر خوش طبع و هنرپرور بود و در خط ثلث سرآمد ديگر خطاطان زمان خويش بود کتيبه پيش طاق مسجد گوهرشاد به خط ثلث از هنرهاي بايسنقر است که به دست خود او نگاشته شده است. همچنين بزرگ ترين قرآن موجود که طول هر صفحه آن دو زرع و نيم است از جمله آثار ارزنده اوست که هم اکنون برخي صفحات آن در آستان قدس و کتابخانه آقاي علي اصغر مهدوي در تهران موجود است. بايسنقر ميرزا دوستدار و باني زيباترين مکتب کتابسازي در ايران بوده است و در زمان خويش نسخه هاي نفيس و زيبا بسيار نوشته و به تصوير کشيده است. همچنين به جهت علاقه خاصي که به هنر نشان مي داد هنرمندان بسياري را حمايت مي کرد و گرد هم مي آورد. ميرزا سلطان ابراهيم برادر ميرزا بايسنقر هم به مانند برادرش فاضل و هنرمند بود و هم اکنون قرآني به خط نسخ بسيار عالي از وي در کتابخانه رضوي موجود است. و کتبيه هاي بسياري به خط ميرزا ابراهيم در شيراز وجود دارد که از جمله دارالصفا و کتبيه موجود در بقعه ظهيري است. همچنين ميرزا ابراهيم سلطان با رنج بسياري کليه مصالح و زندگي تيمور را به فارسي و ترک جمع آوري و مقايسه و تدوين کرد و تحويل شرف الدين علي يزدي داد.


اقدامات گوهرشاد بيگم

گوهرشاد بيگم آثار و ابنيه زيادي از خود بر جاي گذاشت که مي توان از مسجد جامع، مدرسه و خانقاه شهر هرات و مسجدي نيز در جنب مرقد امام رضا (ع) نام برد. که اين دو مسجد به نام خود وي به مسجد گوهرشاد معروفند و از شاهکارهاي هنر و معماري و کاشيکاري قرن نهم هجري به شمار مي رود. همچنين آثار ارزنده اي در حرم امام رضا (ع) و اطراف آن پديد آورد. از جمله دو رواق «دارالحفاظ» و «دارالسياده» را بنا کرد که معمار اين دو رواق و دو مسجد در هرات و مشهد قوام الدين شيرازي بود. مدرسه و خانقاهي که گوهرشاد دستور احداث آن را صادر کرد محلي بود براي تحصيل علماي برجسته اي چون مسعود شرواني، متوفي به سال 905 هـ.ق که از بزرگ ترين علماي خراسان بود. و همچنين خواجه عبدالرحمن اوحد. آغاز احداث بناي اين مدرسه کم نظير در سال 820 هـ.ق بوده است که در کنار آن کتابخانه و بيمارستان توسط گروهي از معماران برجسته به رياست استاد قوام الدين شيرازي احداث شده است و خطاطان معروفي همچون جعفر جلال هروي خطوط کتيبه هاي آن را تذهيب و تزئين نموده اند.

مسجد گوهرشاد

گوهرشاد، 32 ساله بود که هواي زيارت مشهد به دلش افتاد و نذر کرده بود گردنبند الماس نشانش را خرج مسجدي کند که در سايه امام رضا (ع) نفس بکشد و اين گردنبند را به بازرگاني ايراني فروخت و هزينه ساخت را از دارايي خود فراهم ساخت و چند هفته بعد کلنگ مسجد درست در ضلع جنوبي حرم علي بن موسي الرضا (ع) به زمين خورد. اين مسجد در سال 812 هـ.ق در زميني به مساحت 8798 متر مربع ساخته شد و داراي گل دسته و يک گنبد مي باشد. ايوان طرف قبله اين مسجد معروف به ايوان مقصوده است. گوهرشاد براي ساخت اين مسجد؛ قوام الدين شيرازي سرشناس ترين معمار ايراني را استخدام کرد و قوام الدين هم حاصل سال ها تجربه و دانش خود را در بند اين مسجد به يادگار گذاشت تا نظم و تقارن و ظرافت اين بنا را تا 6 قرن بعد هم به رخ بکشد. اسم گوهرشاد در دو محل با کاشي معرق نگاشته شده است. يکي در قسمت بالاي در نقره اي که به دارالسياده مي رود و ديگري بر کتيبه ايوان مقصوره که به خط زيباي شاهزاده بايسنقر مي باشد. در قسمت وسط نيز کتيبه اي به نام محمد رضا امامي وجود دارد. سبک معماري اين بنا به شيوه آذري است. طاق هاي گنبدي شکل، مناره هاي بلند و گنبدهاي بزرگ مسجد با ويژگي و تزئينات خاص و منحصر به فرد که ردپايي از سبک مقرنس دارند در کنار نقوش و خطوط ديواري بر روي زمينه گچي و معرق کاري شيوه هاي معماري ايران ــ اسلامي را در عصر تيموري ها نشان مي دهند. گوهرشاد کتابخانه اي عمومي دارد که با بيش از 43 زبان رايج دنيا پر شده که حدود 32 هزار نسخه از کتاب هاي اين کتابخانه خطي هزار نسخه عکس و بقيه چاپي هستند. البته اين کتابخانه اصلي مسجد نيست و کتابخانه قديمي که سابقه تأسيس آن به سال 618 هـ.ق مي رسد ضلع شرقي صحن امام خميني است.

موقوفات گوهرشاد بيگم

بانو گوهرشاد بيگم موقوفات بسياري پس از ساخت مسجد داشت که از جمله موقوفات ايشان:
1ــ از مجموع درآمد رقبات، يک عشر، حق التوليه متولي
2ــ يک عشر ديگر براي کارکنان و ضابطان و عمال و معمار
3ــ مابقي درآمد صرف عمران و آبادي مسجد گوهرشاد گردد.
پس از تنظيم وقفنامه مهد عليا گوهرشاد گروهي از خيرخواهان بر اين مسجد نيز املاکي را وقف کرده اند.

مرگ

گوهرشاد بانو در سن 81 سالگي بر اثر وسوسه جمعي به دستور ميرزا سلطان ابوسعيد تيموري برادرزاده شاهرخ در هرات به قتل رسيد و پيکرش را در مدرسه گوهرشاد که خود آن را ساخته بود در کنار شوهرش به خاک سپردند. با مطالعه زندگينامه گوهرشاد در مي يابيم که وي زني خردمند و در حسن تدبير و سياست والامقام بود.
شايد براي عده اي هضم اين نکته که در دوران تيموري زني با چنين قدرت و کياست وجود داشته است کمي دشوار باشد ولي زنان ايراني ثابت کرده اند که از زمان هاي دور آوازه خردمندي و لياقتمندي آنان حتي در کارهاي جمعي همچون کشور داري زبانزد جهانيان بوده است. پس حال که شرايط و امکانات ترقي و پيشرفت بيش از گذشته برايمان مهياست چه خوبست بيش از پيش سعي در اثبات توانمندي هاي خويش کنيم باشد که الگوي ارزشمندي براي نسل هاي بعد باشيم.
منبع: دنياي زنان، شماره 64

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

زندگی نامه حکیم سنایی



سنایی با نام کامل "حکیم ابوالمجدود بن آدم سنایی" در قرن پنجم در شهر غزنین به دنیا آمد. سنایی پس از آن که با ادب و هنر پارسی آشنا شد و فنون سخن و شعر را آموخت مانند بسیاری از هم عصران خود به دربار غزنویان رفت.

غزنویان با پاداش های زیادی که به اهل علم و ادب می دادند توانسته بودند تعداد زیادی از دانشمندان و شاعران و ... را در دربار خود به خدمت بگیرند.

روزگار سنایی در دربار غزنویان به خوشگذرانی می گذشت ولی یک تحول روحی باعث شد تا مسیر زندگی سنایی تغییر کند.

در مورد این انقلاب درونی در کتاب "نفحات الانس" جامی داستانی آمده است:

«سلطان محمود سبکتگین در فصل زمستان به عزیمت گرفتن بعضی از دیار کفار از غزنین بیرون آمده بود و سنایی در مدح وی قصیده ای گفته بود. می رفت تا به عرض رساند.

به در گلخن رسید که یکی از مجذوبان که از حد تکلیف بیرون رفته و مشهور بود به «لای خوار»؛ زیرا که پیوسته لای شراب خوردی، در آن جا بود.

آوازی شنید که با ساقی خود می گفت که: «پر کن قدحی به کوری محمودک سبکتگین تا بخورم!»

ساقی گفت: «محمود مردی غازی است و پادشاه اسلام!»

گفت: «بس مردکی ناخشنود است. آنچه در تحت حکم وی درآمده است در حیز ضبط، نه درآورده می رود تا مملکت دیگر بگیرد.»

یک قدح گرفت و بخورد. باز گفت: «پر کن قدحی دیگر به کوری سنائیک شاعر!»

ساقی گفت: «سنایی مردی فاضل و لطیف طبع است.»

گفت: «اگر وی لطیف طبع بودی به کاری مشغول بودی که وی را به کارآمدی. گزافی چند در کاغذی نوشته که به هیچ کار وی نمی آید و نمی داند که وی را برای چه کار آفریده اند.»

سنایی چون آن بشنید، حال بر وی متغیر گشت و به تنبیه آن لای خوار از مستی غفلت هشیار شد و پای در راه نهاد و به سلوک مشغول شد.»

پس از این واقعه سنایی به شهرهای هرات و نیشابور رفت و سپس راهی سفر حج شد.

در همین سفر معنوی بود که بسیاری از شیفتگان حقیقت و عرفان را شناخت و مقدمات انقلاب درونی در وی پدید آمد.

شاعر شوریده بقیه عمر را در کنج خلوت و انزوای صوفیانه گذراند و به تدوین و تنظیم اشعارش پرداخت.

سنایی در سال 535 ه.ق درگذشت و مقبره اش در شهر غزنین است.





ویژگی های اشعار
شعر سنایی، شعری توفنده و پرخاشگر است. مضامین اغلب قصاید او در نکوهش دنیا داری و دنیاداران است. او با زاهدان ریایی و حکام ستمگر که هر کدام توجیه گر کار دیگری هستند، بی پروا می ستیزد و از بیان حقیقت ترسی ندارد.

سنایی با نقد اوضاع اجتماعی روزگارش، علاوه بر بیان دردها و معضلاتی که دامن گیر زمانه شده است، نشان می دهد که شاعری اهل درد و دین است.

لبه تیز تیغ زبان او در اغلب موارد متوجه دنیا دوستان و حاکمان ظالم است. سنایی بارها با تصویر زندگی زاهدانه پیامبر و معصومین و صحابه و تأکید بر آن در قصایدش، سعی دارد جامعه آرمانی خود- که عرصه ظهور در واقعیت پیدا کرده است- را نشان دهد.

اندیشه زهد و عرفان نیز از مهمترین محورهای موضوعی در قصاید سنایی است.

نکوهش دنیا، تفکر درباره مرگ، توصیه به گسستن از آرزوهای طولانی و بی حد و حصر، تذکر به خویشتن حقیقی آدمی، از مضامین رایج قصاید اوست:

ای مسلمان خلایق حال دیگر کرده اند
از سر بی حرمتی معروف، منکر کرده اند
شرع را یکسو نهادستند اندر خیر وشر
قول بطلمیوس و جالینوس باور کرده اند
عالمان بی عمل از غایت حرص و امل
خویشتن را سخره اصحاب لشکر کرده اند
خون چشم بیوگان است آن که در وقت صبوح
مهتران دولت اندر جام و ساغر کرده اند....
تا کی از دار الغروری ساختن دار السرور؟
تا کی از دارالفراری ساختن دارالقرار؟
بر در ماتم سرای دین و چندین ناز و نوش؟
در ره رعنا سرای دیو و چندان کار و بار



By: Farand Yousaf

بیو گرافی صوفی عشقری

بیو گرافی صوفی عشقری



ولسوالی پغمان ولایت کابل در منزل تاجری به نام عبدالرحیم پسر شیر محمد و یا (شیر احمد) کودکی متولد گردید که نامش را غلام نبی گذاشتند و بعد ها به صوفی عشقری شهرت یافت. این خانواده تا جززاده و تجارت پیشه به نام «داده شیر» معروف بود که در بارانه شهر کهنه کابل نیز منزلی داشتند.
عشقری پنج ساله بود که پدر را از دست داد، در هشت ساله گی برادر بزرگش غلام جیلانی وفات کرد و در 9 ساله گی مادرش نیز چشم از جهان پوشید، همین طور منسوبین و وابسته گان خانوادۀ عشقری یکی پی دیگر وفات نمودند و این داغ های پیهم باعث گردید که عشقری از تحصیل باز ماند. وی به جز از خواندن قرآنکریم که در نزد آخند و مسجد محله فرا گرفته بود، دیگر از خواندن و نوشتن بهرۀ نداشت.
شاعر گرانمایه به درد تنهایی گرفتار شد و اقاربش سر پرستی او را عهده دار گردیدند، عشقری به عنوان آخرین مرد خانوادۀ داده شیر که در بارانه زنده گی میکرد، با همکاری و سرپرستی مامایش غلام فاروق که تاجر خوبی بود به پیشه پدری ادامه داد، به منظور تجارت به شهر مزار شریف رفت و مدتی در آنجا اقامت گزید و پس از چندی دوباره به کابل برگشت. 
کارتجارتش در اوایل خوب بود، اما نسبت خصلت آزادمنشی که داشت، تمام دارایی، مال و متاع، باغ و زمین چهلتن، خانه و سرای کابل را نثار دوستان و عشق سوزان معنوی نمودسرمایه اش را از دست داد و ناچار دکانداری را پیشۀ خود ساخت و مدت 25 سال به این شغل ادامه داد.
به رویت دانشنامه ادب فارسی در سال 1328 خورشیدی به نقل از کلیات صوفی عشقری در سال 1335 شمسی شغل صحافی را برگزید. دکان کوچکی را غرض صحافت باز کرد و از این طریق با کتب مختلف آشنا شد، عشقری بنا به علاقه و ذوقی که به شعر و ادب داشت با ادب دوستان بزم شاعرانه برپا مینمود و روز تا روز به شمار این حلقه افزوده میشد و بزمش پر رونقتر میگردید، عشقری با عرفا به مسایل ادبی و عرفان میپرداخت و شب ها را سحر مینمود. به قول حیدری وجودی: «صوفی صاحب با شایق جمال و استاد بیتاب خیلی نزدیک بودند در مسایل عرفانی شب ها را سحر مینمودند، صوفی صاحب به من قصه کرد: که شبی را با استاد بیتاب و شایق جمال بودیم صحبت چنان گرم بود که از دمیدن صبح خبر نشدیم، وقتیکه پرده ها را از پنجره پس نمودیم، دیدیم که آفتاب طلوع کرده و همه جا روشنی است. عشقری هفتۀ یکبار یک شب به خانۀ ما نیز می آمد و من از صحبت های عارفانۀ آن مستفیض میگردیدم» 
عشقری سفر را دوست داشت، وی به منظور دیدن از مناطق باستانی و جاهای تاریخی، مزارات اولیأ الله(ج) و عرفای کرام در بیشتر ولایات کشور سفر هایی را انجام داده است. صوفی صاحب به منظور زیارت مزارات مشایخ به هندوستان رفته، که از آن سفر در بیتی اینطور یاد کرده است: 
آرزویم بود که در حج روم ******عازم بنگاله شدم حیف حیف
عشقری تا آخر عمر ازدواج نکرد و در مجردی و تنهایی زنده گی را به سر برد، به فقر و تنگدستی در دکان محقر صحافی واقع سنگتراشی شوربازار کابل روزگار را میگذاریند. 
اقتصاد عشقری در پایان عمرش بسیار ضعیف بود. تا جاییکه در دکانش متاعی برای فروش نداشت و از این بابت تأ ثرات خویش را چنین بازتاب داده است: 
اجناس دیگری اگرت نیست عشقری *****خاشاک و خاک بر دهن این دکان بریز
و یا : 
از گردش زمانه و ادبار روز گار سوادگر خریطۀ نصوار هم شدم
و یا:
ادیبم لیــک نصوار دهــن را***** زبیقدری به کــابل میفــروشــم
(دیوان ص11)
از ابیات بالا بر میآید که نسبت نا توانی اقتصادی در غرفه اش به نصوار فروشی تن در داده و از این بابت بسیار رنج میکشیده است، همین گونه در جای دیگر از تنگدستی و نداشتن سرپناه شکوه کرده و بیان داشته با وجوداینکه شهروند کابلی است اما در این شهر خانه و منزلی ندارد: 

غریبم من سر وسامانه ام نیست *****سرای و بـاغ مهمانخانه ام نیست
منم خانه به دوش و بی علایق ******شکر گویم به پا زولانه ام نیست
مسافر وار بــاشم بـین کــابل *******وطن باشد اگر چه خانه ام نیست
صوفی عشقری، در محافل فرهنگی وادبی جامعهء روشنفکری افغانستان، بحیث یک صوفی روشنضمیر و پاکدل یک نام آشناست.هر جا که بزم خوشی ومحفل آراییست، اشعار شور انگیز ومردمی او،از حنجرهء با نام و نشان ترین هنرمندان و استادان موسیقی چون استاد سراهنگ،استاد رحیم بخش،احمدظاهر،فرهاد دریا وآواز خوانان جوان کشور شنیده می شود.هیچ بزم موسیقی وشادی ای نیست که آهنگ های « همسر سرو قدت، نی در نیستان نشکند»،«عمری خیال بستم، من آشنایی ات را»،« به این تمکین که ساقی، باده درپیمانه می ریزد»،« بی گفتگو به کلبه ام ای آشنا بیا»
« شوخ ارمنی زاده،یکدمی مدارا کن یا بیا مسلمان شو، یا مرا نصارا کن»،« به عیادت بیا که بیمارم اشک حسرت زدیده می بارم» وصد ها آهنگ دیگر که شعرش از عشقری است،بگوش نرسد.غرلها وغزلواره های عشقری، مملو از احساس،عاطفه، نشاط وشیفتگی وشیدایی عاشقانه وعارفانه است.که هم شور وشیدایی وهم درد ورنج ونیاز درونی مردمش را متبلور می سازد.که ساده، مفهوم وعاری از تکلفات لفظی وکلامی وتعقیدات است.
یکی از غزل هایش را استاد قاسم مرحوم در قالب یک راگ بسیار عالی خوانده بودند:
گر بهشتم میسزد دیدار جانانم بس است
وربه دوزخ لایقم تکلیف هجرانم بس است
ای فلک بر دوش من بار غم دنیا منه
نازوتمکین وادای خوب رویانم بس است
از حدیث زلف مشکین تو سرگردان شدم
بعد امشب دیدن خواب پریشانم بس است
گر خیال یارگردد پیش چشمم خواب مرگ
اینقدر ها روشنیِ ماه تابانم بس است
یکی از اشعار عشقری را خواننده خوش آواز رحیم( مهر یار) در یک قالب هندی خوانده است:
عمری دلم به ناوک نازت نشانه بود جان دادنم بخاک درت رایگانه بود
یکدم وصال یارو ندیدم بعمر خویش با آنکه آرزوی دلم جاویدانه بود
رفتم که قصد خویش بگیرم ز دام زلف
افسوس که روی دلبر من در میانه بود
فرهاد دریا نیز یکی از اشعار عشقری را خوب زمزمه کرده است:
کس نشد پیدا که در بزمت مرا یاد آورد
مشت خاکم را مگر بر درگهت باد آورد
یک رفیق دستگیری در جهان پیدا نشد
تا به پای قصرشیرین نعش فرهاد آورد
در دل خوبان نمی بخشد اثر آیا چرا؟
سنگ را آه و فغان من به فریاد آورد
در صف عشاق میبالد دل نا شاد من
گر به دشنامی لب لعلت مرا یاد آورد
**************
به این تمکین که ساقی باده درپیمانه میریزد
رسد تا دور ما دیوار این میخانه میریزد
گرفتی چون پیِ مجنون ز رسوایی مرنج ایدل
که دایم سنگ طفلان بر سر دیوانه میریزد
به یادِ شمع رخساری که میسوزد دل زارم
که امشب بر سرم ازهر طرف پروانه میریزد
زلیخا گر برون آرد ز دل آهی پشیمانی
ز پای یوسف زندانی اش زو لانه میریزد
شود هر کس به کوی عشقبازی پیرو فرهاد
به روزجان فشانی خون خود مردانه میریزد
رسانی برمن ای مشاطه تا زنّار خود سازم
ز زلف یار هر تاری که وقت شانه میریزد
اگر سیم و زری عالم به دست عشقری افتد


By : Farand Yousaf